محمد جوادمحمد جواد، تا این لحظه: 17 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

نی نی توپولی

دوری دو روزززززززززه...

مامانی نمیگی دلمون برات تنگ میشه امروز فقط تلفنی صدای ناژتو شنیدم قربونت برم از عصر چهارشنبه بعد از اینکه با بابا جون رحمان وپرهام رفتید استخر ندیدمت الان هم باید برم بخوابم تا فردا بدو بیام خونه بابا جون اینا یک وقت پیش خودت فکر نکنی که من از خدام بوده رفتی!!!نه فقط حس مادرانه ام میگه این دوری برات لازمه  برا حفظ استقلالت برا اینکه نقش اجتماعی رو بلد بشی  
25 بهمن 1392

زیارت...

امروز به همراه شوشو پسملی رفتیم ده ونک خونه یکی از دوستای بابایی (محسن آقا) اونجا هر سال برا شهادت امام جعفر صادق مراسم عزاداری میگیرند محمد جواد اول با شوشو رفت پیش آقایون ولی دوام نیاورد باز اومد پیش من همش میگفت بریم بریم منو حسابی کلافه کرد باز فرستادمش پیش بابا قاسم خلاصه نماز و پذیرایی بعد هم خداحافظ شما... امروز بابایی هوس کرده بود بی ماشین بریم بیرون خلاصه بعد مراسم یکی از دوستای بابایی تا یه مسیری ما رو سوار کرد بقیه مسیر تا بی ار تی با خط یازده از اونجایی که بابایی و مامانی بچه ونکندو بابایی روزگار کودکی و جوونیشو اونجا بود راه به راه با همه احوال پرسی میکرد دیگه کلافه شده بودم  از خونه که اومده بودیم بیرون ق...
1 بهمن 1392

قضیه متکا..

دیشب که از خونه مامان جون مرضیه اینا اومدیم یه متکای بزرگ برداشتی ایستوندیش یه روسری سرش کردی بعد با افتخار اومدی گفتی بابا این زن منه  به حق چیزای نشنیده!!!!!!!!!!!! متکااااااااااااا ززززززززززززززززززززززززززززززز ...
1 بهمن 1392
1